رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

فرشته کوچولوی من

فرشته من

إِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ    لِلعالَمین

فرشته کوچولوی من زمینی شد

14 بهمن 92 ساعت 8:30 صبح یکی از فرشته های خدا  با قد 51سانتی متر و وزن 3/540 کیلوگرم از اسمون اومد پایین تا ما حس شیرین مادر و پدر شدن رو بچشیم...ممنونم خدا که منو  لایق مادر شدن دانستی. تولد رادین مصادف بود با بارش شدید برف.سه روز متوالی برف میومد .از 6 صبح با بابا و مامانی و خاله روشنک و ریحانه بیمارستان بودیم.ساعت 7 رفتم اتاق عمل و ساعت 8:30 رادینم به دنیا اومد.به هوش که اومدم مامانی و عمه مامان بالای سرم بودن .بعد خاله روشنک با شما اومد تو اتاق....الهی قربونت برم از همون اول چشمای نازت باز بود .یه پسر چشم مشکی تپل که داشت منو نگاه میکرد.ساعت ملاقات زندایی های مامان با میترا نوشین و نسرین .فهیمه خانوم ,بابایی ,دایی هادی ...
4 اسفند 1393

سیسمونی 2

این هم چند تا از لباسای فرشته کوچولوم    ا     این کفشای خوشگل هم سوغاتی دایی هادی از تایلنده...وقتی تازه متوجه بارداری شده بودیم و هنوز جنسیت نامعلوم......... ...
7 بهمن 1393

سیسمونی 1

اتاق ناز پسرم که تک تک وسایل با عشق تهیه شده و با ذوقی توصیف ناپذبر چیده... دست مامانی و بابایی درد نکنه   مرسی خاله روشنک.مرسی خاله ریحانه.مرسی دایی هادی   ...
7 بهمن 1393

شیطنت

پنجشنبه 11 مهر 92   کوچولوی عزیزم : دیشب و صبح زود انقدر تکون خوردی که نمیگذاشتی مامان بخوابه.حسابی شیطونی می کردی , ضربه هات انقدر محکم بود که من نمیتونستم بخوابم...ولی خوشحالم چون این یعنی الحمدلله سالمی و سلامت. صبح با خاله روشنک رفتیم بازار.خاله برای شما یه بادی خوشگل ابی با خالهای سفید خرید و من برای 1.5 تا 2 سالگی شما یه بلوز پاییزه دو رو با رنگای خیلی  شاد و رنگ و وارنگ گرفتم.مبارکت باشه عزیز دلم ...
13 آذر 1393

مشخص شدن جنسیت

92/6/18   امروز صبح رفتم برای غربالگری سه ماهه دوم و تعیین جنسیت.تو مسیر خونه  تا سونوگرافی از خدا فقط خواستم که فرشتم سالم باشه و هرچی خودش صلاح میدونه همونو بهم بده. اقای دکتر بعد از سونوی دقیق گفت که نی نی پسره و الحمدلله کاملا سالم.از اتاق که اومدم بیرون سریع زنگ زدم به بابا حسن و گفتم نی نی پسره , خیلی خوشحال شد و از خوشحالی فقط میخندید بعد هم به دایی و خاله ها اس دادم و بعد به مامانی که من با پسرم ناهار میایم خونتون سن شما در این روز (روز سونو) :17 هفته و 4 روز قد تقریبی :23 سانتیمتر وزن تقریبی :248 گرم ...
23 آبان 1393

اولین حرکت

سه شنبه 2 مهر 92 نزدیکای ظهر مامانی رفت خرید و من که نگران بودم چرا تا حالا شما تکون نخوردی  , یه لیوان شیر کاکائو درست کردم و خوردم  (چون کاکائو باعث حرکت جنین میشه ) البته بعد از کلی صحبت کردن با شما که "چرا تکون نمیخوری مامانی ببینه؟ تکون بخور مامان خیالم راحت بشه , آخه مامان خیلی نگرانه که تا حالا تکون نخوردی..." یک ربع بعد همینطور که تلویزیون میدیدم و دستم روی شکمم بود فرشته کوچولوی من یه ضربه آروم زد . اول شک کردم  , دومی رو که زدی کمی دقت کردم که یکدفعه سومین ضربه رو با تمام قوا زدی.... و من با خوشحالی تمام قربون صدقه فرشته نازم رفتم. ...
28 مهر 1393

صدای زندگی

یکشنبه 16تیر 92 شب قبل خونه مامانی زمین خوردم البته با دست خودمو نگه داشتم ولی سحر و بعد هم غروب خالم حیلی بد بود شرایطی پیش اومد که دکتر گفت سریع باید برم سونو داشتم از ترس سکته میکردم, سریع با مامانی رفتیم سونو. وقتی روی تخت خوابیدم یه مانیتور بزرگ روبروم بود , وای چه لحظه قشنگی بود , چه حس خوبی ...... تو مانیتور یه جنین کامل بود که دستاشو تکون میداد , وقتی صدای قلب کوچولوشو شنیدم گریم گرفته بود. خیلی حس خوبی بود, خیلی خوشحال بودم که فرشته من سالمه ,خدایا شکرت .فرشته کوچولوی من 9 هفته و 1 روز سن داره و کاملا سالمه. مامانی اولین بار بود که سونوی بچه میدید انقد ذوق میکرد که نگو. وقتی رسیدیم خونه دیدیم همه نگرانند ولی وقتی عکس خو...
28 مهر 1393

اولین عکس

یکشنبه 19 خرداد 92 صبح ازمایش دادم و عصر جواب مثبت رو گرفتم. دوشنبه 20 خرداد 92 جواب ازمایش رو نشون دکترم دادم و خانم دکتر موقع سونوگرافی شما رو تو مانیتور نشونم داد.اندازه یه نقطه بودی مامان .قربون نقطه نازم برم از مطب که اومدم بیرون بابا حسن منتظرم بود وقتی خبر بابا شدن رو بهش دادم از خوشحالی دست و پاش رو گم کرده بود بعد به مامانی خبر دادم ,خیلی خوشحال شد , بعد شروع کردم به اس دادن از طرف شما به خاله روشنک و خاله ریحانه و دایی هادی همگی خیلی خوشحال شدن .خاله روشنک سر امتحان رانندگی بود که از خوشحالی هول شده و امتحان رو مردود میشه و خاله ریحانه از ذوق یه جیغ بلند کشید این اولین عکس از فرشته نازم.اون نقطه شمایی مامان ...
13 مهر 1393

خدایا راضیم به رضای تو

دوشنبه 13 خرداد 92 ساعت 5 رسیدم مطب دکتر و ساعت 7.15 دقیقه نوبتم شد.طبق تاریخ باید فرشته من 5 هفتش باشه ولی وقتی خانم دکتر سونو گرافی کرد ساک حاملگی تشکیل نشده بود.خیلی ناراحت شدم .باید ازمایش خون میدادم تا دقیق مشخص میشد.به هیچ کس چیزی نگفتم جز خاله نفیسه, ازش خواستم برام دعا کنه , برای بودنت,برای سالم بودنت.فردای اون روز نزدیکای ظهر بود که دیگه طاقت نیاوردم و جریان رو به بابا حسن گفتم.کلی دلداریم داد و گفت هرچی خدا صلاح بدونه همون میشه.منم سپردم به خدا.خدایا راضیم به رضای تو ...
13 مهر 1393